دوران کودکی و نوجوانی
ژنرال گیبک در حومهٔ شهر سابی، پایتخت باکجه، متولد شد. وی در هنگام تولد، مادرش را از دست داد و در سنین نوجوانی فنون شمشیرزنی را از پدرش آموخت. پدر او با یک زن دیگر ازدواج کرده بود که آن زن نیز یک پسر داشت از این رو گیبک که از بچگی با او بزرگ شده بود به او برادر میگفت حتی زمانی که متوجه این موضوع شد بازهم به او برادر میگفت هرچند که او برادرش نبود.
پدر گیبک در سن نوجوانی او توسط شاهزاده اویجا که دوستش بود کشته شد؛ بنابراین گیبک در تلاش بود تا انتقام پدرش را بگیرد.
جوانی
تکاپو برای انتقام
گیبک جزء اسیران باکجهای که در اسارت شیلا بودند، بود. او که از دوران نوجوانی از شاهزاده اویجا کینه داشت در تلاش بود تا اویجا را به قتل برساند. سرانجام موفق شد تا اویجا را در تدارکات جنگ و در چادرش ملاقات کند ولی از کشتن اویجا منصرف شد و انتقامگرفتن از او را فراموش کرد. اویجا به او توضیح داده بود که برای مردم و به درخواست پدرش او را کشته بود و چارهای نداشت. از آن به بعد گیبک برای منافع مردم کشورش تلاش میکرد.
برادر خواندگی
گیبک و شاهزاده اویجا و سانگچونگ و هیونگسو یکدیگر را برادر خواندند (با ریختن خون انگشت یکدیگر در یک کاسهٔ آب و خوردن آن) و متعهد شدند تا برای مردم کشورشان خدمت کنند. افراد دیگری همچون بانو
گیبک و بانو
پس از چندین سال و آن که گیبک به مناطق مرزی شیلا و باکجه اعزام شد، اویجا، امپراتور شد و گیبک افتخارات و پیروزیهای بسیار زیادی کسب کرد و در بین مردم جایگاه بسیار والایی گرفت این موجب شد تا حسادت در پادشاه اویجا نسبت به گیبک بسیار تحریک شود گیبک ۳۹ دژ از دژهای شیلا را فتح کرد وی درهیچ جنگی به اسیران، زنان، فرزندان و افراد ناتوان آسیبی نرساند. اویجا دستور بازگشت گیبک به پایتخت را داد تا او چهلمین دژ که دژ بسیار مهمی بود را نتواند فتح کند. گیبک آنقدر مقتدر و مشهور شده بود که تمام سربازان شیلایی از وی وحشت داشتند و گیبک نزد مردم چون یک قهرمان بود. دوران پس از جوانی پس از آن که گیبک به پایتخت آمد، به فرماندهی پادشاه (اویجا) باکجه به جنگ با شیلا رفت. پادشاه با به اسارت گرفتن دختر و داماد امپراتور شیلا دستور قتل آنان را به گیبک داد ولی گیبک با پادشاه صریحاً مخالفت کرد و این موجب شد تا امپراتور شخصاً آنان را بکشد. سرانجام امپراتور در یک حادثهٔ ناگهانی به کُما رفت و جنگ متوقف شد. در زمانی که پادشاه در کُما بود برای آن که امور نظامی کشور دچار اختلال نشود و احتمال حملهٔ شیلا نیز وجود داشت وزرا گیبک را فرماندهٔ کل کردند. در همان زمان هیونگسو قوانین جدیدی را در راستای بهبود وضعیت مردم به دربار پیشنهاد کرد و مقرر شد تا قوانین تصویب شود. پس از آن که پادشاه از کُما خارج شد، متوجه شد که گیبک فرمانده کل شده است ولی به دلیل آن که گیبک محبوبیت شدیدی در بین مردم داشت نمیتوانست او را از مقامش خلع کند ولی هیونگسو را از دربار اخراج کرد همزمان گیبک برای آن که هیونگسو به دربار بازگردد از مقام خود استعفاء داد و پادشاه او را از تمام وظایف خلع کرد؛ آنگاه گیبک به روستایی دور اعزام شد و مشغول به کشاورزی شد و در همانجا ازدواج کرد و صاحب یک پسر و یک دختر شد. پس از ۱۲ سال گیبک به پایتخت بازگشت. در طی این ۱۲ سال که گیبک مشغول کشاورزی بود خیلی از دژها را شیلا پس گرفت و اوضاع کشور خیلی بد شد بنابراین اویجا از کارش پشیمان شد و دستور بازگشت گیبک را داد. گیبک بازگشت ولی درجنگ با شیلا شکست خورد چراکه ملکه (بانو ایوانگو) استراتژی فرمانده گیبک را به شیلا به صورت پنهانی و جاسوسانه لو داد. این باعث شد ۸۰۰۰ سرباز باکجهای کشته شوند. گیبک بهخاطر استراتژیهای فوقالعادهاش تا پیش از این در هیچ جنگی شکست نخورده بود. البته ملکه پس از مدتی لو رفت و بازداشت شد. باکجه بسیار تضعیف شد و سرانجام شیلا و تانگ به باکجه حمله کردند. اخرین جنگ سرانجام باکجه در آخرین جنگ با ارتش شیلا و تانگ با ۱۸۰٬۰۰۰ نفر(شیلا به فرماندهی همچنین گیبک علاوه بر همسر خود فرزندان خود را نیز کشت. پس از مرگ سر بریدهٔ ژنرال در پایتخت باکجه به نمایش گذاشته شد و بدن او را مثله کردند و هر قطعه از آن را به شهرهای بزرگ شیلا و تانگ بردند تا عبرتی برای همگان باشد. گفته میشود که برای بریدن سر ژنرال گیبک، یک روز صبر کردهاند؛ زیرا سربازان شیلا و تانگ حتی از جنازهٔ وی وحشت داشتند. در آخر، خود «کیم یوشین» سر وی را برید و لباسها و ابزار جنگی وی را بهعنوان یادگار به غنیمت گرفت.
نظرات شما عزیزان:
گیبک و عاشقی
جنگاوری
فرماندگی کل
دوران خاموشی و ازدواج گیبک
بازگشت گیبک و آغاز دوران سقوط باکجه
موضوعات مرتبط: شخصیت های کشور باکجه ، ،
برچسبها: